
عطار
بخش ۵ - غزل
۱
من نمیدانم چه نیکو دلبرم
کز لطیفی در زر و در زیورم
۲
نیستم عاشق چرا هر صبحدم
پیرهن را تا بدامن میدرم
۳
دوست میدارند مردم روی من
دل از ایشان من بدین رو میبرم
۴
کس چه میماند بمن از شاهدان
بر سر خوبان از این روشنترم
۵
آنچه درخوبیست دارم ای عزیز
در لطافت غیرت ماه و خورم
۶
چونکه بر رویم سحرگه میفتد
از طراوت لاجرم زیباترم
۷
دست بر دستم برند از گلستان
زانکه خندان روی و نازک پیکرم
۸
چون صبا بشنید آن گفتار او
کرد تحسین بر چنان اشعار او
نظرات