عیوقی

عیوقی

بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار

۱

بگفت این و بر دوست بگریست زار

کنار از مژه کرد دریا کنار

۲

همی گفت ای دل گسل یار من

ز هجر تو شد تیره بازار من

۳

جز از تو مرا یار هرگز مباد

دل هر دو در مهر عاجز مباد

۴

چو آگاه شد مادر از کار اوی

نیاورد در گفت گفتار اوی

۵

ابر زشت گفتنش بگشاد لب

بگفتا: بس ای شین و عار عرب!

۶

خبر یافتم من که ورقه بمرد

تن پاک در خاک تاری سپرد

۷

بتابید گلشه ز دیدار اوی

دل آزرده تر شد ز گفتار اوی

۸

شد از نزد مادر به خیمه درا

بنالید آن گلرخ دلبرا

۹

همی گفت ای وای بر من کنون

که گفتم من این خسته دل را کنون

۱۰

به ناکام باید شدن سوی شام

جدا گشتن از خواب و آرام و کام

۱۱

پدر نه و مادر نه و خال نی

شب و روز خوارا جز از خاک نی

۱۲

ز ورقه نیابم ازین پس خبر

نیابد ز من نیز ورقه اثر

۱۳

دریغا درختم نیامد ببر

شدم ناامید از نهال و ثمر

۱۴

دریغا ازین پس نبینم ترا

نبینی ازین پس کنونی مرا

۱۵

به سوی یمن چون برفتی، برفت

ابا تو مرا جان و دل باز گفت

۱۶

ندانستم از شامم آید بلا

بلا آمد و شد دلم مبتلا

۱۷

همی گفت و می راند از دیده خون

بنالید وز درد شد سرنگون

۱۸

جدا مانده از مام وز باب و عم

ز ناله شده زرد، وز درد و غم

۱۹

همه جمله بروی فرامشت کرد

گدازید چون کشت بی آب کشت

تصاویر و صوت

ورقه و گلشاه عیوقی به اهتمام دکتر ذبیح‌الله صفا - عیوقی - تصویر ۱۱۵

نظرات