عیوقی

عیوقی

بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند

۱

مرو را جهازی نکو ساختند

خزینه ز گوهر بپرداختند

۲

از آن گوهرانش یکی راندید

نه دید و نه نام یکی را شنید

۳

که گوهر به نزدیک او سنگ بود

ره خرمی بر دلش تنگ بود

۴

خدمند گلشاه فرخنده را

یکی بنده بد،‌ خواند آن بنده را

۵

بگفتا کی آزاد گشتی ز من

ترا رفت باید بسوی یمن

۶

ببردن بر ورقهٔ دل دژم

زره را و انگشتری را بهم

۷

بدو داد انگشتری با زره

بگفتا ببر این به ورقه بده

۸

بگو کز تو این بد مرا یادگار

بد این یادگارت مرا غمگسار

۹

از آن چرخ گردندهٔ گوژپشت

بسی دیده ام روزگار درشت

۱۰

گرم کرد باید ز گیتی بسیچ

نداند کسی مرگ را چاره هیچ

۱۱

شدم همچنان کآمدم زین جهان

اگر بد بدم رست خلق از بدان

۱۲

مگوی ای نبرده ز بهر خدای

حدیث نکاح من و کدخدای

۱۳

تو جهد اندر آن کن مگر از یمن

بیایی سبک بر سر گور من

۱۴

که گر هیچ یابد ز کارم خبر

به تنش اندرون پاره گردد جگر

۱۵

برفت آن غلام همایون به شب

بر ورقه آن سرفراز عرب

تصاویر و صوت

نظرات