
عیوقی
بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب
۱
سه روز و سه شب همچنان در عذاب
همی بود بی خورد و بی هوش و خواب
۲
ز کارش چو آگاه شد شاه شام
دویدش بر ماه بت کش خرام
۳
بگفتش: چه بود ای دلارام من؟
بگو هین که تیره شد ایام من!
۴
بگفتش که ای خسرو دادگر
به گیتی چه باشد ازین زارتر
۵
که آن ماه رخشان و آن در پاک
نهفته شد اندر دل تیره خاک
۶
الا هم کنون ای گرامی رفیق
ببر مرمرا سوی گور صدیق
۷
که تا خاک او را بگیرم ببر
ببوسم من آن خاک را سر بسر
۸
چو بشنید شاه این دلش بد کباب
ز دیده ببارید بر روی آب
۹
شه شام مرحاشیت را بخواند
سراسر سپه را همه برنشاند
نظرات