
عیوقی
بخش ۹ - شعر گفتن ورقه
۱
بگفت ای چراغ دل و جان من
بت گل رخ و جان و جانان من
۲
به هجر اندرون کرد نتوان درنگ
شود نرم از عشق پولاد و سنگ
۳
نگارم شد و شد ز هجرش مرا
هم از دل نشاط و هم از روی رنگ
۴
کنون کم قضا سوی اوره نمود
نگیرم دگر در صبوری درنگ
۵
ز جان و ز خون معادی کنم
هوا تیره فام و زمین لاله رنگ
۶
نیارم شبیخون، نسازم کمین
کزین هر دو بر مرد عارست و ننگ
۷
بتم گر بکام نهنگ اندرست
برون آرم او را ز کام نهنگ
۸
بخون ربیع ابن عدنان کنون
بشویم دل و جان به شمشیر جنگ
نظرات