باباافضل کاشانی

باباافضل کاشانی

قصیدۀ شمارهٔ ۱

۱

خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود

تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد

۲

جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟

کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟

۳

مار خزنده، یا نه، ستور دونده‌ای؟

آگه چو عقلی از خود، یا بی خبر چو دد؟

۴

جز مار و جز ستور نه‌ای، گر به خود نه‌ای

اندام هفتگانه ات انگار هفتصد

۵

از مار و از ستور چه برده است مار گیر؟

جز زهر مار بهره و خربنده جز لگد؟

۶

هستی تو جاودان نگران سوی دیگران

خود ننگری به خود نَفَسی، از تو کی سزد؟

۷

چشم تو پوست بیند و بر پوست، موی و پشم

وز موی و پشم و پوست، رسن خیزد و نمد

۸

گرچه سبد نگاه توان داشتن در آب

لیک آب را نگه نتوان داشت در سبد

۹

تن را به جان اگرچه توان داشتن به پای

پایندگی جان به خرد، نه به تن، بود

۱۰

بینش به عقل کن که وجود تو بینش است

جانم بدین سخن ز خرد نیست شرم زد

۱۱

از عقل توست هر گذرنده بقا پذیر

پس جز ز عقل خود ز چه جویی بقای خود؟

۱۲

عقل تو کرد این که عیان است پیش تو

احوال هست گشته و کردار نیک و بد

۱۳

پیشی گرفته چرخ هزاران هزار دور

بنگر که چون به دو تک اندیشه در رسد

تصاویر و صوت

نظرات