شیخ بهایی

شیخ بهایی

غزل شمارهٔ ۱۰

۱

عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود

نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

۲

کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند

آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

۳

حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم

هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

۴

نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا

پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

۵

نام جنون را به خود داد بهائی قرار

نیست به جز راه عشق، زیر سپهر کبود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Farhad
۱۳۹۴/۱۰/۰۳ - ۱۶:۵۳:۵۰
Very nice!