شیخ بهایی

شیخ بهایی

غزل شمارهٔ ۲۲

۱

تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من

شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من

۲

بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین

می‌کند کار سمندر، بلبل بستان من

۳

طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست

صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من

۴

گفتمش: از کاو کاو سینه‌ام، مقصود چیست؟

گفت: می‌ترسم که بگذارد در آن پیکان من

۵

بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق

ننگ می‌دارند اهل کفر، از ایمان من

۶

با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا

از برای مصلحت بود اینهمه افغان من

۷

رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل

ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من

۸

از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر

کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من

۹

چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز

صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۵ - ۱۰:۳۶:۲۰
سالوس از لوس ساخته شده است یا بهتر بگوییم برساخته شده است ولی لوسیدن یعنی فریفتن به فارسی
user_image
مهدی مالکی
۱۳۹۶/۱۱/۲۸ - ۱۰:۰۴:۴۷
مضی فی غفلة عمری کذلک یذهب الباقیبیاور جام می ها را بیاور ای أبا ساقیشَرَبتُ مِن شراب العشق ، ساخت از سرّ کار آگه نه صوفیّ و نه صافی ّ و نه مشّایی نه اشراقی
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۲۸ - ۱۲:۱۸:۴۲
اسیر نرگس مستم امان از درد مشتاقیمضی فی غفلتأ عمری کذالک یذهب الباقیکرم کن چهره ام بنگر مشو از حال من غافلانا المسموم ما عندی بتریاق و لا واقی سبو پرکن که خُم از خون دل افتاد سَر درگلمرا با توست از دیرین زمان عهدی و میثاقیبرداشتی از غزل ” نیا “