
شیخ بهایی
غزل شمارهٔ ۲۵
۱
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
۲
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
۳
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
۴
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
۵
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
۶
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
۷
زاهدی به میخانه، سرخ رو ز می دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
۸
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
۹
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
۱۰
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
تصاویر و صوت

نظرات
محمدرضا
آزاده
داود
علی
الهه
محمد
عباس
طاهره
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
محسن مردانی
مزدک
امین کیخا
امیر
جواد
spammer
امین کیخا
روفیا
روفیا
پاسخ به اقای علی گرامی :در ادبیات عرفانی می رمز بی خویشی و مستی و خود بزرگ نبینی است .نه همه جا .با توجه به این بیت :شراب از پی سرخرویی خورندولی عاقبت زرد رویی کشندمی فهمیم در بیت مورد نظر شما مقصود می عرفانیست .یعنی تا وقتی که ان زاهد در عالم زهد بود و زهد خودشو میدید هنوز مسلمان نبود ولی به محض اینکه می عرفان رو نوشید و فهمید خودش و زهدش همه از جانب اوست و امتیازی به خودش نداد تازه مسلمان و سرخرو یعنی صاحب سلامت تن و جان شد .
جواد
علیرضا
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مهدی نعیمی
وحید
دوستدار
امید
سیدمهدی حسینی
حسین علیزاده hossaynalizadeh@yahoo.com
شمس شیرازی
a۲
سمانه ، م
سیدمحمد
ناشناس
سیدمحمد
محسن
حسین
ناشناس
حسین
ناشناس
نصرت
مجتبی خراسانی
تضمینی
ناشناس
حسین
پارسی دخت
پارسی دخت
داتیس
شاهین
سینا
نادر..
Behzad Tabari
رضا
رضا
علیرضا عبداللهی
بهراد کوهزاد محمدی
بابک
سیروان
امیر
دکتر محمد ادیب نیا
معصومه
قدیر نجدی
zhr.hdr
پری
محمد حسین اصولی نژاد
یوسف
علی رضا
باند جمزباند
یوسف
علی رضا
ابوتراب. عبودی
مهستی کیا