
شیخ بهایی
بخش ۵ - حکایت
۱
با دف و نی، دوش آن مرد عرب
وه! چه خوش میگفت، از روی طرب:
۲
أَیُّهَا الْقَوْمُ الَّذی فِی الْمَدْرِسَه
کُلُّ ما حَصَّلْتُموهُ وَسْوَسَه
۳
فِکْرُکُم اِنْ کانَ فی غَیْرِ الْحَبیب
ما لَکُم فِی النَّشْاَةِ الْاُخْریٰ نَصیب
۴
فَاغْسِلوا یا قَوْمِ عَن لَوْحِ الْفُؤاد
کُلَّ عِلْمٍ لَیْسَ یُنْجی فِی الْمَعاد
۵
ساقیا! یک جرعه از روی کرم
بر بهائی ریز، از جام قدم
۶
تا کند شَقّْ، پردهٔ پندار را
هم به چشم یار بیند یار را
نظرات
شخص ثالث
پاسخ: با تشکر از شما، با جستجو در گوگل به این صفحه رسیدم که در آنجا «فؤاد» نقل شده و به این ترتیب در بیت مذکور به جای واژهی «فاد» واژهی عربی «فؤاد» جایگزین شد.
بهروز
ارین