ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۶۰ - پیام به آشنا

۱

پیامی ز مژگان تر می‌فرستم

کتابی به خون جگر می‌فرستم

۲

سوی آشنایان ملک محبت

ز شهر غریبی خبر می‌فرستم

۳

در اینجا جگر خستگانند افزون

ز هر یک درود دگر می‌فرستم

۴

درود فراوان سوی شاه خوبان

ز درویش خونین‌جگر می‌فرستم

۵

به سوی «‌حسام‌» از ارادت سلامی

گذر کرده از بحر و بر می‌فرستم

۶

سزد گر بخندند بر خامی من

که خرما به سوی هجر می‌فرستم

۷

گهر می‌فرستم سوی ژرف دریا

سوی شکرستان شکر می‌فرستم

۸

ولیکن چه چاره که از دار غربت

سوی‌ دوست شرح سفر می‌فرستم

۹

ز بیت‌الحزن‌ همچو یعقوب محزون

بضاعت به سوی پسر می‌فرستم

۱۰

شد از نامه‌ات چشم این پیر روشن

تشکر به نور بصر می‌فرستم

۱۱

حساما به ابروی مردانهٔ تو

درودی سراپا گهر می‌فرستم

۱۲

به صبح جبین منیرت سلامی

به لطف نسیم سحر می‌فرستم

۱۳

به من برق دادی به سویت ثنایی‌

ز برق تو رخشنده‌تر می‌فرستم

۱۴

فرستادم اینک دل خسته سویت

تن خسته را بر اثر می‌فرستم

۱۵

به بام بقای تو پرّان دعایی

هم‌آغوش بال اثر می‌فرستم

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۵۹۴

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۰/۰۲ - ۱۰:۱۹:۵۹
در سال ۱۳۲۷ که بهار برای درمان به سوئیس رفته بود و در آنجا قصیدهٔ مشهور لزنیه را سرود، حسام دولت‌آبادی، شهردار آن زمان تهران نامه‌ای به پیوست شعری به بهار فرستاده حال وی را پرسید؛ بهار نیز چکامهٔ بالا را در
پاسخ سروده است.
user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۰/۰۲ - ۱۰:۲۱:۳۱
به این مطلب اشاره دارد که قرار بوده شهرداری تهران به خانهٔ بهار برق بدهد.