ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۶۶ - شکوه از بخت

۱

غم زمانه به سختی گرفته دامانم

ز بی‌ وفایی این بخت سست پیمانم

۲

ببسته بود به من بخت‌، این چنین میثاق

که من بخوابم و اوخود بود نگهبانم

۳

کنون بخفته مرا بخت و من چو مشتاقان

نشسته بر سر او لای لای می‌خوانم

۴

چو بخت‌ شوم مرا چرخ‌ بیند اندر خواب

به روی غم غم دیگر نهد فراوانم

۵

ایا سپهر طرب کاه غم‌فزای آخر

ازین باده با شکنج غم مرنجانم

۶

کنون به مشت توام من ولیک در مشتت

مقاومت را سرسخت‌تر ز سندانم

۷

به باغ نظم کنون همچو عندلیبم من

صریر کلک بود دلنواز دستانم

۸

بلی چو نقد هنر هست مایهٔ دستم

از آن‌ جهت بود اینسان کساد دکانم

۹

به دور دهر بخوشیده کشت امیدم

به کلک و خامه بود گرچه ابر نیسانم

۱۰

به روزگار بخشکیده خود لب ذوقم

اگرچه هست کنون طبع‌، بحر عمانم

۱۱

اگر به کلک من اندر نه ابر نیسانست

به‌ صفحه پس ز چه رو در و گوهر افشانم

۱۲

وگر به طبع من اندر نه بحر عمانست

ز بهر چیست سخن همچو در غلطانم

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۵

نظرات