ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۷ - غدیریه

۱

ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را

جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را

۲

کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت

وانچه‌بخشد حور را بخشیده صدچندان تو را

۳

درکنار خویشتن پرورده رضوانت به ناز

تاکند فرمانروا بر حور و بر غلمان تو را

۴

زلف طرار تو زان‌پس حیله‌ها انگیخته است

تا به افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را

۵

تا نیابد مر تو را بار دگر رضوان خلد

هردم اندر بند و چین خود کند پنهان تو را

۶

با همه کوشش نیابد مر تو را رضوان و من

یافتم از فر مدح حجهٔ یزدان تو را

۷

شیر یزدان بوالحسن آنکس چو بنگاری مدیح

نه فلک گردد طراز دفتر و دیوان تو را

۸

ای مهین سلطان ملک هستی ای کاندر غدیر

کرده حق برهر دوگیتی سید و سلطان تو را

۹

مر تو را تشریف امکان داد یزدان از ازل

تاکند زیب و طراز عالم امکان تو را

۱۰

ذات تو قائم به یزدان‌، ذات ما قائم به تو است

جلوهٔ ذاتند عقل و نفس و جسم و جان تو را

۱۱

مر مرا باید زبانی دیگر و طبعی دگر

تاشوم چونانکه شایسته است مدحت‌خوان تو را

۱۲

با زبانی این‌چنین و با بیانی این‌چنین

خودکجا شاید سرودن مدحتی شایان تو را

۱۳

مدحتی شایان ببایدگفت آنکس راکه او

چون ملک گردن نهد بر حکم و برفرمان تورا

۱۴

شاه رکن‌الدوله کش روز و شبان گویند خلق

کای ملک بادا به گیتی عمر جاویدان تو را

۱۵

چهره‌ها خرم نمودی چهره خرم‌تر تو را

خانه‌ها آباد کردی خانه آبادان تو را

۱۶

حیله و تزویر هر نادان نگیرد در ملوک

از چه گیرد حیله و تزویر هر نادان تو را

۱۷

یاوه و هذیان روا نبود بر دانش پژوه

به که آید ناروا هر یاوه و هذیان تو را

۱۸

نک زدم از راستی در دامنت دست امید

فرخ آن کز راستی زد دست در دامان تو را

۱۹

خواهش یزدان پذیر و داد مظلومان بگیر

زانکه بهر داد، داد این برتری یزدان تو را

۲۰

نک به‌فرمانت چنان گفتم که خودگفتم ز پیش

«‌عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را»

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۲۶

نظرات