
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۲۲۸ - تغزل
۱
منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه
پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
۲
عشقش سپه کشید به تاراج صبر من
آن گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
۳
رنجه شدم ز هجر به ارمان وصل او
غرقه شدم به بحر به امید آشناه
۴
جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم
پشتم دوتا شد از خم آن سنبل دوتاه
۵
این درد و این بلا به من از چشم من رسید
جشمم گناه کرد و دلم سوخت بی گناه
۶
ای دل مرا بحل کن وی دیده خون گری
چندان که راه بازشناسی همی ز چاه
۷
بر قد سروقدان کمترکنی نظر
بر روی خوبرویان کمترکنی نگاه
۸
ای دل تو نیز بی گنهی نیستی از آنک
از دیدن نخستین بیرون شدی ز راه
۹
گیرم که دیده پیش تو آورد صورتی
چون صدهزار زهره و چون صدهزار ماه
۱۰
گر علتیت نیست چرا در زمان بری
در حلقههای زلفش نشناخته پناه
۱۱
ای دل کنون بنال در این بستگی و رنج
اینست حد آنکه ندارد ادب نگاه
۱۲
چونبنده گشت جاهل وخودکام وبیادب
او را ادب کنند به زندان پادشاه
تصاویر و صوت

نظرات