ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۴۷ - یکی هست و دو تا نیست

۱

گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست

ور هست بقا، فکرت و اندیشه بجا نیست

۲

ما را که برنجیم از این زندگی امروز

در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست

۳

گر زندگی از بهر غم و رنج و عذابست

دردی است که جز نیستیش هیچ دوا نیست

۴

وین عقل و شعوری که از او رنج برد روح

بیش و کم او جز که عذاب حکما نیست

۵

بودا که ره نیستی آموخت به اصحاب

خوش گفت که‌: هستی به ‌جز از رنج و عنانیست

۶

آسایش جاوبد از آن‌ سوی حیات است

زین سو به جز از رنج و غم و درد و بلا نیست

۷

آیین بقا سردی و خاموشی مرگ است

کاین گرمی ‌و جنبش جز ازین آب و هوا نیست

۸

بر آب و هوایی که بود سخت موقت

خوش بودن و دل باختن از عقل و ذکا نیست

۹

هستی به هم‌آهنگی ذرات قدیمست

در جمعیت و تفرقه و جذب و نما نیست

۱۰

گر جان و روان جلوه گه صنع الهی است

از چیست که این‌ جلوه به‌ ارض و به‌ سما نیست

۱۱

کس فلسفهٔ زیست ندانست به تحقیق

و ز جان سخنی هست که‌ هیچش سر و پا نیست

۱۲

گویند که انسان به خطا یافته تولید

زیرا به نهاد بشری غیرخطا نیست

۱۳

در اصل بشر ظن بزرگان همه نیکو است

وین ظن بد ازگفتهٔ «‌مانی‌» است زمانیست

۱۴

خوش گفت که ایجاد جهان وینهمه آشوب

زآمیختن ظلمت و نوراست وروا نیست

۱۵

تا نور زظلمت نشود فرد و مجزی

در عرصهٔ هستی خبر از صلح و صفا نیست

۱۶

تا گوهر واحد نگریزد ز تراکیب

بالمره گزیر از الم و بغی و شقا نیست

۱۷

من نیز برآنم که سعادت بود آن‌دم

کاویخته زین قبه‌، قنادیل طلا نیست

۱۸

تا یکسره ذرات نمانند ز جنبش

نور ازلی را ز صور عقده گشا نیست

۱۹

تا چنگ صور قطع نگردد ز هیولی

ایجاد، ز سرپنجهٔ آشوب رها نیست

۲۰

خوش باش‌، کزین هستی موهوم مزور

تا چشم بهم برزده‌ای شکل و نما نیست

۲۱

خورشید فرو میرد و منظومه برافتد

و آثار و نشانی ز سهیل و ز سها نیست

۲۲

وین تودهٔ غبرا و حیات و حرکاتش

ناگه رود آنجا که من و ما و شما نیست

۲۳

دریای ثوابت ز تف قهر شود خشک

وین زورق گردان ابدالدهر بپا نیست

۲۴

ارواح نباتی و نفوس حیوانی

برقی‌است که‌جزیک نفسش نورو ضیا نیست

۲۵

دوزخ بود اینجا و بهشت است هم اینجا

هم نیز جز اینجا سخن از خوف و رجا نیست

۲۶

کثرت چو برافتاد دوبینی رود از بین

توحید همین است‌، یکی هست و دوتا نیست

۲۷

در باغچه‌ای خرمن گل دیدم وگفتم

فرداست کز این توده گل غیر هبا نیست

۲۸

بلبل ز دل تنگ بنالیدکه هشدار

کامروزکسی منکر این لطف و صفا نیست

۲۹

عشق ‌است که صورتگر این حسن و جمالست

پس عشق بجایست اگر حسن بجا نیست

۳۰

توحید بیندوزکه با دیدهٔ تحقیق

چون درنگری عشق هم از حسن جدا نیست

۳۱

حیرت‌زده می گشت بهار از پی اسرار

گفتند مروکاین روش مرد خدا نیست

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۳۴۳

نظرات

user_image
جواد
۱۳۹۹/۱۲/۲۶ - ۲۳:۳۲:۴۷
به سیم ِ آخر زدنِ موقّرانه‌ی شاعری که در مرزِ ایمان و کُفر دست‌وپا می‌زد: انکارِ معاد و، اثبات ِ بی‌هدفیِ خلقت و، تأکیدِ ضمنی بر بی‌تفاوت‌بودنِ هستی نسبت‌به سرنوشت ِ بشر؛ امّا به‌جای گیتی‌گراییِ اخلاق‌مدارانه (اَشو زرتشت) نتیجه‌گیری/راهِ‌حل/تجویز ِ محافظه‌کارانه نمودن: عرفان‌بازی؛ بازگشت به 'نورِ ازلی' با ستُردنِ 'هیولی' (: مادّه)؛ وَ اشاره‌ی به‌جا به 'مانی' و مشرب ِ شدیداً دنیاستیزَش، که یک‌بار (ازجمله‌ی عواملی بود که) ما را به خاک ِ سیاه نشانْد (فروپاشیِ شاهنشاهی ساسانی و اِدبارِ بی‌پایانِ ایران و ایرانی)
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۴/۰۸ - ۰۲:۳۲:۱۳
20 - خوش باش‌، کزین هستی موهوم مزور - تا چشم بهم برزده‌ای شکل و نما نیست  *** [سهراب سپهری] (1) مسافر غروب بود. صدای هوش گیاهان به گوش می‌آمد.مسافر آمده بود. و روی صندلی راحتی ، کنار چمن نشسته بوددلم گرفته، دلم عجیب گرفته است.تمام راه به یک‌چیز فکر می‌کردم و رنگ دامنه‌ها هوش از سرم می‌برد.خطوط جاده در اندوه دشت‌ها گم بود.چه دره‌های عجیبی! و اسب، یادت هست، سپید بودو مثل واژه پاکی، سکوت سبز چمن‌زار را چرا می‌کرد.و بعد، غربت رنگین قریه‌های سر راه. و بعد تونل‌ها.دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است. و هیچ‌چیز،نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،نه، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف. نمی‌رهاند.و فکر می‌کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد. *** [یزدانپناه عسکری] ترنم موزون حزن برای موجوداتی گذرا و مسافرانی موهوم  _______ 1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385- مسافر صص 306-304