
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۲۴
۱
شیرینلبی که آفت جانها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست
۲
کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش
گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست
۳
گویند یار خون دل خلق میخورد
وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست
۴
او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر
وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست
۵
گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست
۶
گفتم بغیر عشق چه باشدگناه من
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
۷
جانا بهار صید زبانبستهایست لیک
چیزی که مایهٔ نگرانی است آه اوست
تصاویر و صوت

نظرات
ناصر