ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۲۵

۱

غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست

نیست‌هستی‌جز دمی‌ناچیز و آن‌دم‌هیچ‌نیست

۲

گر به‌واقع بنگری بینی که ملک لایزال

ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست

۳

بر سر یک مشت خاک اندر فضای بی‌کنار

کر و فر آدم و فرزند آدم هیچ نیست

۴

در میان اصل‌های عام جز اصل وجود

بنگری اصلی مسلم و آن مسلم هیچ نیست

۵

دفتر هستی وجود واحد بی‌انتها است

حشو این‌ دفتر اگر بیش‌ است‌ اگر کم‌ هیچ‌ نیست

۶

در سراپای جهان گر بنگری بینی درست

کاین جهان غیر از اساس نامنظم هیچ نیست

۷

چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام

زندگی چیزی‌ ز ناچیز است‌ و آن‌ هم‌ هیچ نیست

۸

عمر،‌ در غم خوردن بیهوده ضایع شد «‌بهار»

شاد زی‌ باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۳۷
عندلیب :

نظرات

user_image
فرهاد میم
۱۳۹۹/۰۲/۱۶ - ۱۳:۰۵:۱۱
این غزل سراپای وجود آدم رو نوازش میده.چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نامزندگی چیزی‌ ز ناچیز است‌ و آن‌ هم‌ هیچ نیست
user_image
parvaneh۲۰۰۱۱
۱۳۹۹/۰۴/۳۰ - ۱۰:۴۱:۴۹
من هر دفعه دقت کردم نفهمیدم چطور بیت سوم رو بخونم میشه یه راهنمایی کنید؟ممنون میشم.
user_image
Polestar
۱۳۹۹/۱۱/۱۹ - ۰۵:۳۲:۴۳
بیت سوم روشن استکرّ و فرّ یعنی حمله کردن و فرارکردنمنظور شاعر اینست که این همه تلاش بنی‌آدم بخاطر یک مشت خاک، که گاهی با حمله و گاهی فرار... میخواد تصاحب کنه، آخرش هیچ است
user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۱/۰۶/۱۸ - ۱۱:۴۸:۱۱
باباطاهر می فرماید  اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ  اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ اگر ملک سلیمانت ببخشند  در آخر خاک راهی عاقبت هیچ