ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۳۰

۱

در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت

تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

۲

دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید

بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

۳

چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم

آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت

۴

در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود

ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت

۵

ازگریه‌سود نیست که‌من‌خود به‌چشم خویش

دیدم که هیچ گریه و زاری اثر نداشت

۶

یا مرگ یا وصال که فرهادکوه کن

در عاشقی جز این‌دو خیالی دگر نداشت

۷

گمنام زیست هرکه ز مرگ احترازکرد

جاوید ماند آنکه ز مردن حذر نداشت

۸

جانی که داشت کرد نثار رهت «‌بهار»

جانا بر او ببخش کزین بیشتر نداشت

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۳۵
عندلیب :

نظرات