ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۳۲

۱

گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌:

باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:

۲

جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست

گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:

۳

عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟

گفتم‌: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت‌:

۴

عاشقان را رنج باید بردگفتم‌: رنج عشق‌؟

گفت‌: از آن دشوارتر، گفتم‌: فراق یار؟ گفت

۵

آنچه سوزد جان عاشق‌، گفتمش جور رقیب‌؟

گفت‌: نی‌، گفتم‌: نگاه یار با اغیار؟ گفت‌:

۶

آری‌، آری‌، گفتم‌: از اغیار نتوان بست چشم

گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما می‌دار گفت‌:

۷

چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟

گفتم‌: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت‌:

۸

ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه‌؟

گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت‌:

۹

دل ببردند ازکفت‌؟ گفتم‌: بلی گفت‌:‌این جفا

ازکه سر زد؟ گفتم‌: از آن طرهٔ طرار، گفت‌:

۱۰

روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچه‌وار

گفتم‌: از درد فراق آن گل رخسار، گفت‌:

۱۱

گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «‌بهار»

گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۳۷
عندلیب :

نظرات