ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۴۱

۱

رخ تو دخلی به مه ندارد

که مه دو زلف سیه ندارد

۲

به هیچ وجهت قمر نخوانم

که هیچ وجه شبه ندارد

۳

بیا و بنشین به کنج چشمم

که کس در این گوشه‌ ره ندارد

۴

نکو ستاند دل از حریفان

ولی چه حاصل نگه ندارد

۵

حریف کم‌ظرف‌ ز روی‌ معنی

بود سبویی که ته ندارد

۶

حدیث حال تبه چه داند

کسی که حال تبه ندارد

۷

بیا به ملک دل ار توانی

که ملک دل‌، پادشه ندارد

۸

عداوتی‌ نیست‌ قضاوتی‌ نیست

عسس نخواهد، سپه ندارد

۹

یکی‌ بگوید به‌ آن‌ ستمگر

بهار مسکین گنه ندارد

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۵۲
عندلیب :

نظرات