ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۷۱

۱

درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش

کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

۲

خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند

خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

۳

کآن یک‌هزار خنده نموده است و دیده تر

وین یک‌هزار جرعه کشیدست و لب خموش

۴

پوشیده می بنوش که سهل است این خطا

با رحمت خدای خطابخش جرم‌پوش

۵

بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه

بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

۶

زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند

او را کجا رسد که کند عیب می‌فروش

۷

روزی دوکاستین مرادت بود به‌دست

در باب قدر صحبت رندان ژنده‌پوش

۸

یاری و باده‌ای وکتابی وگوشه‌ای

گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

۹

گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند

ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

۱۰

کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین

وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

۱۱

ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من‌؟‌!

چون است حال رند قدح گیر جرعه‌نوش

۱۲

پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست

وامسال‌ همچو پارم و امروز همچو دوش

۱۳

خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه

زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۵۸
عندلیب :

نظرات