ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۸۳

۱

منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن

ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من

۲

بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود

شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن

۳

ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی

گمان بری که سرشته ز رنج و دردم تن

۴

مرا ز عشق که بر اهرمن نصیب مباد

سیه‌ تر آمده گیتی ز جان اهریمن

۵

چو تفته آهن‌، دل در برم از آن بگداخت

که یار را به‌ بر اندر دلی است چون آهن

۶

تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدم

بلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن

۷

ازآن زمان که مرا عشق زد به دامان دست

همی فشانم خون از دو دیده بر دامن

۸

دلم بیفسرد از جور یار و درد فراق

تنم بفرسود از گردش دی و بهمن

۹

سخن ز عشق به کس گرچه می‌نگویم لیک

شرار عشق پدید آیدم ز سوز سخن

۱۰

هوای یارم آمیخته است با رگ و پوست

چو رنگ و بوی نهفته به لاله و لادن

۱۱

مرا رسید ز عشق آنچه ز آتش اندر عود

مرا مبین‌، که همه اوست اینکه بینی من

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۴۴
عندلیب :

نظرات

user_image
سیاوش
۱۳۹۳/۰۴/۳۰ - ۱۵:۳۸:۰۵
تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدمبلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن .... به به به احسنت