
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۱۱۴ - دختر فقیر
۱
دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول
کرده در جامهٔ صدپاره نهان پیکر خویش
۲
بود مکشوف به تاراجگه دزد نگاه
گرچه در ژنده نهان ساخته بد گوهر خویش
۳
ورچه ز اهل دل و دین رحم طمع داشت ولی
بود خصم دل و دین از نگه کافر خویش
۴
حبهای سیم بدو دادم و بگذشتم و سوخت
برق چشم تر او خرمنم از آذر خویش
۵
شامگاهان به یکی بیشه شدم بر لب رود
ناگهان دیدمش آنجا به سر معبر خویش
۶
با لبی خندهزنان میشد و میخواند سرود
به خلاف لب خشکیده و چشم تر خویش
۷
گفتم ای شوخ نبودی تو که یک ساعت پیش
سوختی خرمن اهل نظر از منظر خویش
۸
ای ترشرو چه شد آن گریه تلخت که چنین
خنده را، کان نمک ساخته از شکر خویش
۹
گفت دارم پدری عاجز و مامی بیمار
که نیارند بپا خاستن از بستر خویش
۱۰
هست این خندهام از بهر دل خود لیکن
گریهام بود برای پدر و مادر خویش
تصاویر و صوت

نظرات