
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۱۵۴ - نی و بلوط
۱
با نی گفتا بلوط شرمت باد
زان جسم نوان و پیکر ساده
۲
از مادر دهر رو شکایت کن
تا از چه تو را بدین نمط زاده
۳
بر من بنگرکه پیکرم چون کوه
پیش صف حادثات استاده
۴
کالای مرا همی برد دهقان
برکتف ستور و پشت عراده
۵
غرید بسی زکبر و استغنا
چو غرش مست ازتف باده
۶
نی گفت ز صد توانگر والا
بهتر یک ناتوان افتاده
۷
من خود نیام و بهنیستی شاکر
وز محنت هست و نیست آزاده
۸
ناگه بادی قوی وزیدن را
آغاز نمود و نی شد آماده
۹
خم گشتو سجود برد نیبرخاک
چون سجدهٔ زاهدان به سجاده
۱۰
استاد بلوط پیش باد اندر
چون دیوی دست و پا بهقلاده
۱۱
و آخر ز هجوم باد پیچان گشت
و افتاد ز پای، سر ز کف داده
۱۲
بشکستوفتادو جانبهمالک داد
لب بسته ز عجز و دیده بگشاده
۱۳
دیدیم پس از دمی که باد استاد
استاده نی و بلوط افتاده
تصاویر و صوت

نظرات
محمد موسوی