ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۶۲ - انسان سازی

۱

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی

به روزگار لطیف تفرج و بازی

۲

فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه

من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

۳

چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر

گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی

۴

از او بساختم امثال مار و موش و وزغ

به‌حجره چیدمشان چون بساط خرازی

۵

پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند

بگفت زه‌! که درین پیشه فرد ممتازی

۶

نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد

کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی

۷

چو دست‌از تو و موم‌از تو و خیال‌از تست

به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی‌؟

۸

ایاکسی که زمام امور درکف تواست

به حال خلق سزد بیش از این بپردازی

۹

بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران

که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی

۱۰

چو موم تابع دست تواند کایشان را

به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری

۱۱

تو مار و موش بسازی‌زخلق‌وگیری خشم

که‌موش و مار شد این خلق اینت ناسازی

۱۲

تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز

که با تو از سر پاکی کنند انبازی

۱۳

ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست

فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی

۱۴

چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین

به جای مردم دیندار صفدر و غازی

۱۵

چرا بزرگ‌ترین چاکران توگیرند

طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی

۱۶

چرا ستند امیران و خواجگان درت

ازین حریص گدایان پست یک غازی

۱۷

مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبک‌زن

زکودکان نه عجب گرکنند پابازی

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۱۲۳

نظرات