ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۷۸ - در تقاضای دو اسب به عاریه

۱

ای خواجه آزاده که مفتون توکشتند

قومی به جوابی و گروهی به سئوالی

۲

نگزیدم بهتر ز بساط تو بساطی

نشنیدم خوش‌تر ز مقال تو مقالی

۳

هنکام‌بهار است و سبک بکذد این‌فصل

چونان که نماند زو، جز خواب و خیالی

۴

زین روی مرا خود هوس سیر بهار است

با ماهی کز عشقش زارم چو هلالی

۵

حوری چو به باغ اندر نازنده تذروی

ماهی چو به دشت اندر تازنده غزالی

۶

بیرون شدنی باید با او به دو فرسنگ

ارجو که پس از هجر برم ره به وصالی

۷

اسبی دو ببایدمان با زین و لگامی

غرنده چو شیری و رونده چو مرالی

۸

آسوده ستانم ز تو و آسوده دهم باز

زبراکه مرا نیست نه باری نه جوالی

۹

دانم که فرستی‌شان فردا به‌ بر ‌من

گر خادم نفروشند غنجی و دلالی

۱۰

ارجو که کنی شاد بهاری به بهاری

ای گشته ز تو شاد جهانی به نوالی

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۱۲۶

نظرات