ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۱۸۵ - بهار شیروانی

۱

به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام

که شهره بود به مطبوعی و سخن‌دانی

۲

از آن سخنور جز اندکی ندانم شعر

هم آنچه دانم دانند عالی و دانی

۳

به شعر خویش هم‌اکنون مفاخرت نکنم

که فخر بر هنر خود بود ز نادانی

۴

به دیو مردم نادان همی نبندم دل

کزین گروه نبینم به جز گران جانی

۵

ولی از اینان یک‌تن شدست خصمی من

به رای ابلیسی و به خوی شیطانی

۶

همی چه گوید گوید کزان بهار توراست

ز شعر دفتری انباشته به پنهانی

۷

چه بازگویم با ابلهی چنین که ز جهل

نکو نداند شروانی از خراسانی

۸

چه رنجه دارم تن در ستیز آن که بود

به ... خوردنش آسایش و تن‌آسانی

۹

دریغ باشد پرداختن به چونین دیو

مرا که هست به ملک سخن سلیمانی

۱۰

ایا فسانه به جهل و دریده ک.. و کفل

چنان که سلمان در پاکی و مسلمانی

۱۱

به ک.. خویش فرو بر سطبر ک‌.. بهار

سپس بسنج که‌طوسی‌است‌یاکه شروانی

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۱۶۰

نظرات