ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ‌

۱

دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت

مژده ای خواجه که امروز گل سرخ شکفت

۲

ناگهان اشگم از دیده روان شد زبرا

یادم از خانه ی خویش آمد و مغزم آشفت

۳

خادمی آمد و از خانه بیاورد خورش

مرد زندانبان آن گریه ی من با وی گفت

۴

یادم آمدکه به فصل گل با دلبر خویش

پیش هر گلبن بودیم به گفت و به‌ شنفت

۵

که گلی رنگین چیدم من و دلبر بگرفت

ساق آن گل را زیر شکن زلف نهفت

۶

گه یکی چید نگار من و بر سینهٔ من

نصب کرد آن گل و بوسیدم دستش هنگفت

۷

بجز این دو نشد از باغ گلی چیده که هست

گل به گلبن‌خوش و بلبل به کل و مرد به جفت

۸

دلم آزرده شد از دیدن آن خرمن گل

بیم آن بود که بر لب گذرد حرفی مفت

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۷۸
عندلیب :

نظرات

user_image
مهناز
۱۳۹۵/۰۲/۲۹ - ۰۲:۳۶:۳۴
ساق آن گل را زیر شکن زلف نهفت،،، همذات پنداری دارم باهاش