ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

بخش ۵۷ - حکایت در بخل و امساک

۱

چون به‌ شاهی‌ نشست‌ پور زبیر

بود جمع اندرو هزاران خیر

۲

پس مرگ یزید نامه‌سیاه

گشت صافی جهان به عبدالله

۳

منقرض گشته دولت علوی

متزلزل حکومت اموی

۴

بود در زیر حکم و فرمانش

از در مصر تا خراسانش

۵

لیک با آن‌همه جلالت وفر

بود مردی بخیل و تنگ‌نظر

۶

گشت روزی مکدر از اصحاب

بر سر انجمن نمود عتاب

۷

کفت خوردید جمله تمر مرا

لیک عاصی شدید امر مرا

۸

چون بدیدند بخل و امساکش

بکشیدند سر ز فتراکش

۹

شد تنش‌ تیر طعنه را آماج

گشت مقتول لشکر حجاج

۱۰

شه که خرماش را شمار بود

لاجرم نزد خلق خوار بود

۱۱

شاه را رادی و سخا باید

تا که محبوب شیخ و شاب آید

تصاویر و صوت

نظرات