
ملکالشعرا بهار
بخش ۷ - صف زندان نمرهٔ یک
۱
دیدهام من ز بام آنجا را
آن سیهچال عمرفرسا را
۲
تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر
در و دیوارها سیاه چو قیر
۳
کلبهها بیدریچه و روزن
تنگ و تاریک چون دل دشمن
۴
روز و شب هم در آن سیاهمغاک
آب پاشند تا شود نمناک
۵
هست دهلیزی اندرین جا نیز
کلبهها هست در بن دهلیز
۶
چون شود در به روی کس بسته
ریه زان بستگی شود خسته
۷
که هوا نیز اندر آن حبس است
نفس آنجا به حبس چون نفس است
۸
نیست بین مبال و محبس، در
در مبالند حبسیان یکسر
۹
گر ترا حشر ساس و کیک هواست
شو بدانجا که شهرشان آنجاست
تصاویر و صوت

نظرات