
ملکالشعرا بهار
بخش ۷۶ - تمثیل
۱
مردی از فاقه در امان آمد
کارش از گشنگی به جان آمد
۲
دید درکوی لاشهٔ مردار
روزه بگشود بر چنان افطار
۳
یافت با لاشه مرد را، یاری
گفت زنهار! مرد و مرداری
۴
زین حرام ای رفیق دست بدار
تا دهد خوشهٔ حلالت بار
۵
گفت کم گوی از حرام و حلال
کار جانست، نیست فرصت قال
۶
تا دمد خوشهٔ حلال از دشت
من مسکین حرام خواهم گشت
۷
تا شود امتحان شاه تمام
نیکمردان شوند صید لئام
۸
چون ملک تجربت تمام کند
هم مگر رستخیز عام کند
۹
کاهل اصلاح دردسر بردند
یا بکشتید یاکه خود مردند
نظرات