ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

بخش ۸۸ - خاتمهٔ کتاب شهید بلخی

۱

بود روزی شهید بنشسته

درکتبخانه در به رخ بسته

۲

نسخها چیده از یمین و یسار

بود سرگرم سیر آن گلزار

۳

ناگه آمد ز در، گرانجانی

خشک‌ مغزی‌، عظیم نادانی

۴

گفت با شیخ‌، کای ستوده لقا

از چه ایدر نشسته‌ای تنها

۵

شیخ برداشت از مطالعه سر

وز شکرخنده ربخت گنج گهر

۶

کفت آری چو خواجه پیدا شد

بنده تنها نبود و تنها شد

۷

هرکرا نور معرفت به سرست

گرچه‌تنهاست‌یک‌جهان‌بشرست

۸

وان که را مغز بی‌فروغ و بهاست

در میان هزارکس تنهاست

۹

ثمر عمر، عقل و تجربت است

تجربت بیخ علم و معرفت است

۱۰

این همه علم‌ها که مشتهرند

حاصل زندگانی بشرند

۱۱

در کتب حرف‌ها که انبارست

جوهر و مایه‌های اعمارست

۱۲

عمرها را اگر عیارستی

صفحهٔ علم پیلوارستی

۱۳

هرکتابی کش از خرد بهریست

نقد عمری و حاصل دهریست

۱۴

بر نادان کتاب‌، کانایی است

زی حردمند، جان دانایی است

۱۵

پیش او عقده بر زبان دارد

پیش این زنده است و جان دارد

۱۶

هرکرا با کتاب کار افتاد

عمرش‌از شصت تا هزار افتاد

۱۷

وان که‌ در خلوتش کتب‌ خوانیست

خاطرش فارغ از پریشانی است

۱۸

هرکه شد باکتاب یار و ندیم

یاد نارد ز دوستان قدیم

تصاویر و صوت

نظرات