
ملکالشعرا بهار
عروسی
۱
خواستگار آمد و با رنج دراز
خوانده شد خطبه و شد عقد فراز
۲
خیمه کشت ازگل روبش گلشن
ناقه کشتند و شد آتش روشن
۳
زان عروسی و از آن دامادی
مادرش کرد فراوان شادی
۴
لیک از آغاز، عروس بدخوی
سر گران داشت بدان مادرشوی
۵
زال خندان به تماشای عروس
آن جفاپیشه رخ از قهر عبوس
۶
زال اگر رفتی و شیر آوردی
دختر از قهر بر آن تف کردی
۷
زال اگر آب کشیدی ز غدیر
دختر آن آب فشاندی به کوبر
۸
زال نان پختی و خوان بنهادی
دختر آن نان به ستوران دادی
۹
پسر آوردی اگر صید ز راه
متعفن شدی اندر خرگاه
۱۰
زان که گر زال زدی دست بر او
دختر آن لقمه نبردی به گلو
نظرات
احمد