
ملکالشعرا بهار
افکندن مادر به وادیالسباع
۱
شد سوار شتر آن کهنه حریف
مادر خویش گرفته به ردیف
۲
راند جمازه و آن مام نژند
اندر آن وادی تاریک فکند
۳
نان و آبی بنهادش به کنار
بازگردید به نزدیک نگار
۴
گفت زالی که دلت را خون ساخت
رفت جایی که عرب نی انداخت!
۵
شب شد و نعرهٔ شیران برخاست
پرشد آوای ددان از چپ و راست
۶
دست بگرفت زن از هول به چهر
مادرانه به لبش خندهٔ مهر
۷
زیر لب زمزمهای ساز نمود
وز جدایی گله آغاز نمود
نظرات