
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۶۹ - خرس و امرود
۱
یکی گرسنه خرس در باغ جست
مگرمیوه نغزی آرد بدست
۲
به هرسو نگه کرد با حرص وآز
یک امرود بن دید رسته دراز
۳
به بالا بلند و به پهلو فراخ
ستبر وکشن برگ و بسیار شاخ
۴
ز هر برگ، رخشان یکی آمرود
چو نجم ثریا زچرخ کبود
۵
بجنبید و غرید خرس از شعف
بمالید بر خاک هر چار کف
۶
همی جست چابک به ساق درخت
که پرچین خارش بدرید رخت
۷
نگه کردکز ساقه تا بیخ شاخ
همی خاربن برشده لاخ لاخ
۸
ببسته است دهقان داننده کار
بهساق درخت از پی دزد، خار
۹
همه خارها چون سرنیزهها
کزان نیزهها کس نگشتی رها
۱۰
غمی گشتخرس از چنانسختجای
بگشت و بلیسید دو دست و پای
۱۱
برنجید از آن کار، زاندازه بیش
ولیکن نیاورد با روی خویش
۱۲
روان کشتازآنباغو با خویش کفت
که رسم بزرگی نشاید نهفت
۱۳
من این باغ امرود و این بار تر
نهادم به وقف مزار پدر
۱۴
چو بینیش بر خاک ره سوده شد
زبانش به خیرات بگشوده شد
۱۵
کسی چون ز سودی جدا ماندا
مران سود را ناروا خواندا
تصاویر و صوت

نظرات