
ملکالشعرا بهار
شمارهٔ ۸۳ - شکایت از مردم زمانه
۱
زمانه به قصد دلم بیدرنگ
گشاید ز غم تیرهای خدنگ
۲
نشان ساخته زآن دل خونفشان
زند تیرها راست بر یک نشان
۳
نشاند سر اندر بن یکدگر
کز آن تیرها نیزه سازد مگر
۴
ز بیداد مردم بنالم به زار
بگریم به مانند ابر بهار
۵
گرم خون ز مژگان ببارد رواست
کزین مردمانم به دل زخمهاست
۶
ز مژگان گرم اشک تا دامن است
مپندار کان اشک چشم من است
۷
بود جان شیرین من بیگمان
چکان از سر پنجهٔ مردمان
تصاویر و صوت

نظرات