ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

سعدی

۱

سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟

یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟

۲

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟

هیچم ار نیست‌، تمنای توام باری هست

«‌مشنو ای‌ دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست‌»

۴

لطفِ گفتار تو شد دام ره مرغ هوس

به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس

۵

پای‌بند تو ندارد سر دمسازی کس

موسی این‌جا بنهد رخت به امّید قَبَس

«‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست‌»

۷

بی گلستان تو در دست، به جز خاری نیست

به ز گفتار تو بی‌شائبه‌، گفتاری نیست

۸

فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست

ای که در دارِ ادب‌، غیر تو دَیّاری نیست

«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست‌»

۱۰

دل ز باغ سخنت‌، وَرد کرامت بوید

پیرو مسلک تو راه سلامت پوید

۱۱

دولت نام تو حاشا که تمامت جوید

کاب گفتار تو دامان قیامت شوید

«‌هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیده است تو را بر منش انکاری هست‌»

۱۳

روز نَبْوَد که به وصف تو سخن سر نکنم

شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

۱۴

منکِر فضل تو را نهی ز منکَر نکنم

نزد اَعْمیٰ، صفت مِهر منور نکنم

«‌صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست‌»

۱۶

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد

وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نمرد

۱۷

تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سینه فشرد

لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

«‌باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و بِبُرد

آب هر طِیب که در طبلهٔ عطاری هست‌»

۱۹

سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس

تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس

۲۰

ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس

ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس

«‌نه منِ خام‌طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست‌»

۲۲

کامِ جان، پر شکر از شعر چو قند تو بُوَد

بیت معمور ادب‌، طبع بلند تو بود

۲۳

زنده‌، جان بشر از حکمت و پند تو بود

سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود

«‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»

۲۵

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیِّباتش به گل و لاله و ریحان ماند

۲۶

اوست پیغمبر و آن نامه به فُرقان ماند

وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند

«‌عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

«‌داستانی است که بر هر سر بازاری هست‌»

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۵۱۷
م. کریمی :

نظرات

user_image
صادق
۱۳۸۶/۱۲/۱۳ - ۱۴:۲۶:۲۰
واقعا لذت بردم بهار با این شعر بسیار زیبا و دلنشین حجت رو بر همه ی منتقدین سعدی بسته است .هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب استگل است سعدی و در چشم دشمنان خار است
user_image
رسته
۱۳۸۷/۰۳/۱۱ - ۲۳:۰۹:۴۱
در بیت 11 غلط املایی وجود دارد:غلط :کب گفتار تو دامان قیامت شویددرست :که به گفتار تو دامان قیامت شوید
پاسخ: ضمن تصحیح بیت مذکور چینش ابیات نیز مطابق قالب شعر تصحیح شد (به این جهت بیت اشاره شده می‌شود مصرع دوم بند چهارم).
user_image
مهدی خادم
۱۳۸۸/۰۲/۱۶ - ۱۴:۱۱:۱۲
نادرست:که به گفتار تو دامان قیامت شویدمصرع صحیح این است:کآب گفتار تو دامان قیامت شوید
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
سعدی ملکی
۱۳۸۹/۰۴/۰۱ - ۲۳:۵۱:۰۳
در برخی نسخه ها این بیت از حضرت اجل نیز آمده که جهت دوستدارانش تقدیم میگردد.همه را هست همین درد محبت که مراست که نه من مستم و در دور تو هشیاری هستگر چه شاید در مسمط مرحوم بهار این بیت بیان نشده و این یاد آوری بجهت کسانی است که شاید فقط این مسمط را ملاحظه نمایند و غزل اصلی را مجال خواندن نیابند باشد که حظی از این بابت نسیبشان گردد.بدرود
user_image
حمید
۱۳۸۹/۱۱/۲۴ - ۰۶:۲۰:۴۱
با تشکر فراوان از سایت بسیار مفیدتان، عرض میکنم که کلمه "کاری" در مصرع "در و دیوار گواهی بدهد کاری هست" به معنی "که آری" است و نه به معنی کلمه کار با یای نکره. پس بهتر است به صورت "که آری" یا "کآری" نوشته شود
user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۰۳/۲۷ - ۱۷:۰۰:۳۸
به درستی آنکه او را کند انکار کند انکار به شیطان ماند. در اوراق سعدی نگنجد ملال که دارد پس پرده چندین جمال مرا کاین سخنهاست مجلس فروز چو آتش در او روشنایی و سوزنرنجم زخصمان اگر برطپند کزین آتش پارسی در تبند
user_image
mojdeh
۱۳۹۳/۰۲/۱۶ - ۰۷:۴۸:۳۹
عاللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییی:))) مرسی از زحمتاتتتتتونننننننننننننننننننننننننن:)))
user_image
محمود.دشتستان.
۱۳۹۳/۱۲/۱۲ - ۰۷:۱۰:۴۹
سلام به همه .ملک الشعرا با این اشعار زیبایش ؛ ارزشمندی و بزرگی و خدمات حضرت سعدی را برای ما فهماند.و به راستی چه زیبا ایشان را ستایش کرد.و نشان داد که از ازل شاعر و معلمی مثل سعدی نیامده و تا ابد هم نخواهد آمد..درود بر هر دو بزرگوار...
user_image
علیرضا صباغ
۱۳۹۴/۰۶/۲۵ - ۰۰:۵۶:۱۹
در دورانی که ملک الشعرای بهار می زیسته،سعدی از جهت بزرگی رغیب نداشته،چه در فن و چه در سخن،چه در نظم و چه در نثراما بسیار بحث جالبی در این جا نهفته است که با ضعیف شدن ادبیات عوام و شاید هم خواص !! در کشورما جایگاه حافظ و سعدی با یکدیگر عوض می شود!!
user_image
میترا
۱۳۹۵/۰۴/۲۲ - ۲۳:۲۶:۴۰
با سلام خداوند رحمت کند حضرت سعدی را که حتی استفاده از بیت های ایشون در این شعر جناب بهار مسمط بسیار زیبایی پیش روی ما نهاده است
user_image
دکتراحمدرضانظری چروده
۱۳۹۶/۰۴/۱۵ - ۱۴:۲۷:۳۲
بهار دربند آخراین مسمط گفته دفتر سعدی وآن ها را برشمرده وبعدبوستان سعدی رابه قرآن تشبیه کرده است .وآن نامه منظور سعدی نامه است که نام دیگر بوستان است .بهارحتی شاهنامه را هم قرآن عجم نام نهاده است.البته بهار دردوران حیات شعریش گاهی به نعل میزده وگاهی به میخ.لذادراغلب قصایدش مدح شاهان هست وگاهی که پادشاهی عزل میگردد،اورا هجو میکند.
user_image
دکتراحمدرضانظری چروده
۱۳۹۶/۰۴/۱۵ - ۱۴:۳۵:۴۱
بهارشاعری است باعقاید سیاسی متزلزل.هم به میخ میکوبد وهم به نعل .بدین جهت است که اوتمام شاهان عصرخودرا هم مدح گفته وهم هجو کرده.
user_image
مهدی
۱۳۹۶/۱۲/۲۵ - ۱۴:۰۱:۰۲
در مصرع «صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم»، «رقیب» باید «رقیبت» باشد.
user_image
رفیعی
۱۳۹۸/۰۹/۲۳ - ۰۶:۳۱:۳۲
عجب شعری...عالی
user_image
رامین
۱۳۹۹/۰۶/۱۴ - ۰۲:۴۷:۵۹
لطفا تصحیح فرمایید:صبر بر جور رقیبت
user_image
مصیب
۱۳۹۹/۱۰/۰۸ - ۱۲:۴۲:۳۵
من در مورد سعدی هیچی نمی تونم بگم یعنی من حسرت سعد بن زنگی رو می خورم که کسی چون سعدی براش شعر می گفته خداوندگار شعر سعدیست مثل اینکه خدا با کار هاش بنده رو به حیرت در می آورد سعدی هم همین کار می کرد اما با شعر من زبانم نمی تواند درمورد شگفتی های سعدی بگه چه برسه بخوام کسی یا خودمو با سعدی مقیسه کنم تنها خدای شعر سعدیه
user_image
مصیب
۱۳۹۹/۱۰/۰۸ - ۱۲:۴۴:۳۹
کسی مانند سعدی در روی زمین نبود و نیست و نخواهد بود سعدی خدای شعر است هیچ کس با او قابله قیاس نیست مانند خدا که یگانه است سعدی هم همین طوری است من زبانم درمورد وصف سعدی نمی چرخد چه برسد که خودم یا کسی را با سعدی مقایسه کنم