
سلطان باهو
شمارهٔ ۳۸
۱
بیا ای عشقِ جانسوزان که من خود را به تو سوزم
اگر سوزی وگرنه من یقین خود را به تو سوزم
۲
خس و خاشاک میسوزی درون خویش میجوشی
کنون ما را شدی روزی بیا خود را به تو سوزم
۳
مکان خود لامکان دارم ز زندان غم بسی دارم
کنون روی به حق آرم بیا خود را به تو سوزم
۴
بدم مردان سُخن گویم، جمال یار میجویم
هوالحق را به حق جویم، بیا خود را به تو سوزم
۵
دلی با یار خود بستم، ز جان هم دست خود شُستم
چون مستانوار من مستم، بیا خود را به تو سوزم
نظرات