مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۲۱

۱

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

۲

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

۳

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

سودی ترا نباشد و ما را زیان رسد

۴

سازم دو کون گوی گریبان خویش اگر

یک روز با تو توشه صبرم به جان رسد

۵

شادم به تو چنانکه شب سیل و صاعقه

از کاروان فتاده ای در کاروان رسد

۶

نزدیک شد که طوطی تو از پی شکر

برخوان لعل فام لبت میهمان رسد

۷

در خط مشو خطا مکن ار چند نزد تو

پیغام و نامه از خط عنبر فشان رسد

۸

هستی امام حسن و چه خشکی کند ترا

روزی اگر ز عنبر تو طیلسان رسد

۹

گفتی بیار جان و ببر بوسه صبر کن

این کار بی شک ار تو تویی هم بدان رسد

۱۰

جان برده گیر اگر نه به فریاد جان من

لطف خدا و عدل جهان پهلوان رسد

۱۱

فرخنده فخر دین که بدو خسروی و داد

میراث بی شک از جم و نوشیروان رسد

۱۲

بس مدتی نماند که هر ماه بر درش

جزیه ز قیصر آید و خدمت ز خان رسد

۱۳

هست از جهان برون به هنر چون بدو رسد

و همی جان کند مگر اندر جهان رسد

۱۴

از بهر زین مجلس انده زدای او

خواهد بهار کاول فصل خزان رسد

۱۵

ارباب فضل و اهل هنر را ز لطف او

هر لحظه دل به شادی و شادی به جان رسد

۱۶

شاها ز حال بنده اگر بشنوی خبر

از محنت سقر به نعیم جنان رسد

۱۷

از خان و مان فتاده غریبی است شور بخت

خواهد به دولت تو که با خان و مان رسد

۱۸

هستی همای دولت و شاید که بر مراد

زاغی ز فر تو به سوی آشیان رسد

تصاویر و صوت

دیوان مجیرالدین بیلقانی به کوشش محمد آبادی - مجیرالدین بیلقانی - تصویر ۲۲۰

نظرات