
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۱۴
۱
به دلی وصل تو در نتوان یافت
جانی و بر تو ظفر نتوان یافت
۲
راحت دل ز تو چون شاید بست
کز تو جز خون جگر نتوان یافت
۳
از که پرسم خبر وصل تو من
که ز سیمرغ خبر نتوان یافت
۴
گوهر عمر و وصال تو یکی است
که چو گم گشت دگر نتوان یافت
۵
خشک لب میرم در کویت از آن
کام با دامن تر نتوان یافت
۶
کارم امروز نمردی، دریاب
کاید آن روز که در نتوان یافت
۷
طوطی عقل مجیر از چه خورد
چو ز لعل تو شکر نتوان یافت
نظرات