مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۱۷

۱

زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت

عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت

۲

لعل در کان، خاک بر سر کرد تا یاقوت تو

پرده ظلمت ز پیش آب حیوان بر گرفت

۳

خشک سالی بود عالم را چو عشقت رخ نمود

از سرشگ چشم من یک نیمه طوفان بر گرفت

۴

تا سر زلف تو چوگان گشت در میدان جان

صد هزاران گوی زر گردون به دندان بر گرفت

۵

سایه را بر من فگن کآخر شناسی این قدر

کز سر خاک ای شکر لب سایه نتوان بر گرفت

۶

دی خیالت دید کز عشقت چنان کردم فغان

کز فغان من فلک عالم به افغان بر گرفت

۷

ساز آن کردی که درمان سازی از بهر مجیر

بر مگیر این رنج کو دردت به درمان بر گرفت

تصاویر و صوت

نظرات