
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۳۳
۱
ز عالم دلربایی بر نیامد
کزو شور و جفایی بر نیامد
۲
چه گویم من تو خود دانی که بی زهر!
به باغ کس گیایی بر نیامد
۳
نشد روزی به شب هرگز که آن روز
به دست غم خطایی بر نیامد
۴
شد از ساز ارغنون عمر و افسوس
کزو بانگ نوایی بر نیامد
۵
هزاران دل به کوی غم فرو شد
که هیچ آوازه جایی بر نیامد
۶
زمانه جامه راحت چنان بافت
کزو کس را قبایی بر نیامد
۷
مجیر از دست عشق اندر گلی ماند
کزان گل هیچ پایی بر نیامد
نظرات