مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۵۲

۱

فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان

که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان

۲

ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت

که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان

۳

چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی

بدان تا با خم زلفت دلم یکسان شکست ای جان

۴

چو تو زخمم زدی بر دل من افغان بر فلک بردم

فلک را پشت و ما را دل بدین سان زان شکست ای جان

۵

لب و چشم ترا پیمان و ایمان بود لیک اکنون

هم این زنار بست ای دل هم آن پیمان شکست ای جان

۶

به جان گر بوسه ای خواهم ز تو زنهار تا ندهی

که کالای ترا از بهر خود نتوان شکست ای جان

تصاویر و صوت

نظرات