
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۱۰
۱
رفتی و درد دل به جهان در گذاشتی
خفتی و دستها همه بر سر گذاشتی
۲
خاتون کشوری تو نگویی چه اوفتاد؟
کز ما ملول گشتی و کشور گذاشتی
۳
دیدی که راه زحمت اغیار بر نتافت
تنها شدی و عدت و لشکر گذاشتی
۴
تابوت تنگ و حسرت دل بردی از جهان
تاج و سریر و یاره و افسر گذاشتی
۵
در بند خاک ماندی و آزاد و بنده را
بر خاک راه، عاجز و مضطر گذاشتی
۶
ای میوه دل پدر! این دردها نگر
کز مرگ خویش در دل مادر گذاشتی
۷
این بر همی چه بود؟ که بی هیچ موجبی
عصمت سرای خویش مشمر گذاشتی
۸
دامن فشاندی از همه یعنی که می روم
رفتی و هر چه داشتی ایدر گذاشتی
۹
در مغرب هلاک فتادی چو آفتاب
در چشم ما سرشگ چو اختر گذاشتی
۱۰
بگذشتی از زمانه ولی عمر جاودان
وقف اتابک و دو برادر گذاشتی
آوخ که قصر جاه و معالی خراب شد
دلها همه شکسته جگرها کباب شد
نظرات