بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۰۱۵

۱

اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد

درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد

۲

گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان

سعی هما بلندی پیش مگس ندارد

۳

خرد و بزرگ دنیا یکدست خودسرانند

خر گر فسار گم ‌کرد سگ هم مرس ندارد

۴

ای برک‌گل بلند است اقبال پایبوسش

رنگ حناست آنجا، کس دسترس ندارد

۵

درگلشنی‌که ما را دادند بار تحقیق

صبح بهار هستی بوی نفس ندارد

۶

تا ناله‌وار گاهی‌زین تنگنا برآییم

افسوس دامن ما، چین ففس ندارد

۷

بر حال رفتگان‌ کیست تا نوحه‌ای ‌کند سر

این کاروان شفیقی غیر از جرس ندارد

۸

تدبیر عالم وهم بر وهم واگذارید

اینجا پریدن چشم پروای خس ندارد

۹

گردون خرام شوقیم پرگار دور ذوقیم

بی‌وهم تحت‌ و فوقیم‌، دل پیش‌ و پس ندارد

۱۰

سودا ز سر بینداز، نرد خیال کم باز

تشویق بیدماغان عشق و هوس ندارد

۱۱

بر فرصتی که نامش هستی‌ست دامن‌افشان

بیدل نفس مدارا با هیچکس ندارد

تصاویر و صوت

نظرات