بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۰۳۴

۱

بی‌یأس دل از هرچه ندارد گله دارد

ناسودن دست تو هزار آبله دارد

۲

محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست

این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد

۳

از عالم نیرنگ املِ هیچِ مپرسید

آفاق‌، شرر فرصت و زاهد چله دارد

۴

از خار کند شکوه ‌گل آبلهٔ من

آیینه گر از شوخی جوهر گله دارد

۵

یک نچه به صد رنگ‌گل‌افشان خیال ست

یکتایی او اینقدرم ده دله دارد

۶

نگذشته ز سر راه به جایی نتوان برد

هشدار که پای تو همین آبله دارد

۷

دل محوگداز است چه در هجر چه در وصل

این آینه در آب شدن حوصله دارد

۸

دور شکم اهل دول بین و دهل زن

کاین طایفه را تخم امل حامله دارد

۹

هرجا روی از برق فنا جان نتوان برد

عمری‌ست‌که آتش پی این قافله دارد

۱۰

دنیا الم غفلت و عقبا غم اعمال

آسودگی از ما دو جهان فاصله دارد

۱۱

بیدل من و آن نظم که هر مصرع شوخش

چون سرو ز آزادی غمها صله دارد

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۵۰۲

نظرات