بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۰۴۰

۱

نفس زینسان که بر عزم پرافشانی کدی دارد

غبار رفتنت این دشت آمد آمدی دارد

۲

از این‌گلشن حضوری نیست آغوش تمنا را

نگه بر هرچه مژگان واکند دست ردی دارد

۳

تماشا بسمل آن دست رنگین نیستی ورنه

حضور سایهٔ برگ حنا هم مشهدی دارد

۴

ز سیمای سحر آموز فیض انشایی همت

که دست از آستین بیرون‌کشیدن ساعدی دارد

۵

نیاز باید بایدکرد پیچ و تاب مهلت را

دماغ بیکسان دود چراغ مرقدی دارد

۶

بساط آفرینش را سر و پایی نمی‌باشد

همین‌آثارکمفرصت جهان سرمدی دارد

۷

اگر عجز است اگر طاقت به‌جایی می‌رسیم آخر

ره واماندگان در لغزش پا مقصدی دارد

۸

یکی غیر از یکی چیزی نمی‌ آرد به عرض اینجا

احد در عالم تعداد میم احمدی دارد

۹

ز تصویر مزار اهل دل آواز می‌آید

که در راه فنا از پا نشستن مسندی دارد

۱۰

بعید است از زمین خاکسار اقبال‌ گردونی

ز وضع سجده مگذر ناز رعنایی قدی دارد

۱۱

ز انجام بهار زندگی غافل مشو بیدل

گل شمعی‌ که داری در نظر بوی بدی دارد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید فرید
۱۳۹۵/۰۲/۱۵ - ۰۱:۲۷:۳۰
سلام گویا در چند بیت از این غزل مشکل وجود داره، من در حال حاضر دسترسی یه کتاب بیدل ندارم ولی در اولین فرصت حتمن ابیات صحیح رو میفرستم.