
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۰۶۷
۱
ما را به در دل ادب هیچکسی برد
تمثال در آیینه، ره از بینفسی برد
۲
زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم
خاروخس ما را عرق شرم خسی برد
۳
بیگانهٔ عشقیم ز شغل هوسی چند
آب رخ عنقایی ما را مگسی برد
۴
فریادکه محملکش یک ناله نگشتیم
دل خون شد ودر خاک غبار جرسی برد
۵
دور همه چون سبحه یکیکرد تسلسل
زین قافلهها پیش وپسی ، پیش وپسی برد
۶
آخر پی تحقیق به جایی نرساندم
بیرونم از این دشت اقامت هوسی برد
۷
دل نیز نشد چون نفسم دام تسلی
جمعیت بالم الم بیقفسی برد
۸
بیدل ثمر باغکمالم چه توانکرد
پیش از همه در خاک مرا پیش رسیبرد
تصاویر و صوت

نظرات