بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۰۸۲

۱

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد

۲

خاک رهیم ما را آسان نمی‌توان دید

مژگان خمید تا چشم آهنگ پیش پا کرد

۳

گرد بساط تسلیم در عجز نازها داشت

پرواز خود سریها زان دامنم جدا کرد

۴

یا رب که خشک گردد مانند شانه دستش

مشاطه‌ای‌که دل را از طرهء تو واکرد

۵

فطرت ز خلق می خواست آثار قابلیت

جز دردسر نبودیم ما را به ما رها کرد

۶

غرق نم جبینم از خجلت تعین

کار هزار توفان این یک عرق حیا کرد

۷

گفتیم شخص هستی نازی به شوخی آرد

تمثال جلوه‌گر شد آیینه خنده‌ها کرد

۸

دانش جنون شد اما نگشود رمز تحقیق

بند قبال نازی پیراهنم قباکرد

۹

در عقدهٔ تعلق فرسوده بود فطرت

ازخودگسستن آخر این رشته را رساکرد

۱۰

ای وهم غیر ما را معذور دار و بگذر

دل‌خانه‌ای‌ست‌کانجا نتوان به زور جاکرد

۱۱

رستن ز قلزم وهم از سرگذشتنی داشت

یاس این‌کدو به خود بست‌ تا زندگی شناکرد

۱۲

دست ترحم‌کیست مژگان بیدل ما

بر هرکه چشم واشد پیش از نگه دعا کرد

تصاویر و صوت

نظرات