
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۰۹۸
۱
وداع عمر چمنساز اعتبارم کرد
سحر دماندن پیری سمن بهارم کرد
۲
به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم
که میتوان نمک خوان انتظارم کرد
۳
تعلق نفسم سوخت تا کجا نالم
غبار وهم گران گشت و کوهسارم کرد
۴
دل ستمزده صد جا غم تظلم برد
شکست آینه با عالمی دچارم کرد
۵
غبار میدمد از خاک من قدح در دست
نگاه مست که سیر سر مزارم کرد
۶
به نیم چشم زدن قطع شد وجود و عدم
گذشتگی چقدر تیغ آبدارم کرد
۷
نهفته داشت قضا سرنوشت مستی من
نم عرق ز جبین شیشه آشکارم کرد
۸
کنون ز خود مژه بندم که عبرت هستی
غبار هر دو جهان بر نگاه بارمکرد
۹
امید روز جزا زحمت خیال مباد
می نخورده در این انجمن خمارم کرد
۱۰
چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل
وفا گلی به سرم زد که داغدارم کرد
نظرات